به
قلم: عباس نورزائی
محمد،
دانشجو بود که انقلاب فرهنگی به وقوع پیوست و دانشگاه ها تعطیل شد، دل را به دریای
خدمت به محرومین سیستان و بلوچستان زد. از سخت بودن شرایط فعالیت در جهاد به ویژه
در استان سیستان و بلوچستان، آن هم در وضعیتی که این استان در دههی 60 داشت،
کاملاً آگاه بود. او می توانست از مسئولین بخواهد تا در ستاد دفتر استان، بماند،
اما عالمانه دورترین نقطهی استان و سختترین شرایط را پذیرفت و به جهادسازندگی
نیکشهر در500 کیلومتری زاهدان، به خدمت صادقترین انسانها، یعنی روستائیان آنجا
شتافت.
در
روستاهای نیکشهر و قصرقند، باغات لیمو ترش فراوانی وجود داشت، جهاد به عنوان اولین
خدمات خود، در نیکشهر و قصرقند دو کارخانهی آبلیموگیری احداث کرده بود و محمد،
مسئولیت تأمین مواد اولیه(لیمو) کارخانه را به عهده داشت، با شروع جنگ، این
کارخانهها، رسالت تأمین آبلیموی مورد نیاز رزمندگان در جنگ را عهدهدار شده
بودند.
برای
تأمین لیمو، باید به کشاورزان در روستاهایی که در دره ها و در کوههای بعضاً صعب
العبور قرار داشتند، مراجعه می کرد، باغات را میدید، با کشاورزان قرار میگذاشت
تا لیمویشان را بچینند و زمان برای اعزام کامیون یا وانت به منظور حمل بار، تعیین
میکرد.
پنج
شهریور ماه 1362 برای خرید دسترنج مردم منطقهی بسیار محروم توتان مًهمَدان، با
یک کمپرسی که رانندگی آن را جاندل به عهده داشت، قصد عزیمت به آن منطقه را نمودند،
بیش از صد کیلومتر راه را از نیکشهر در مسیر بنت تا محل حادثه پیمودند. در مسیری
که به زحمت می توان نام جاده را بر آن نهاد، به ناگاه صدای شلیک چند تیر، در دل کوهستان سترگ و پیکر انسانهایی پاک با
قلوبی آکنده از عشق به همنوعان و مستضعفین، پیچید.
محمد
ذوالفقاری داریانی، در دم به شهادت رسید. جاندل و رحیمبخش داودی، نوجوان دانشآموزی
که شاگرد کمپرسی بود، در کوهها متواری میشوند، خودروی جهاد به آتش کشیده میشود.
در این جنایت، رحیمبخش از ناحیهی فک و صورت به شدت مجروح و بیهوش میشود، او وجاندل
به مدت دو شبانهروز در بدترین شرایط، در کوهها سرگردان بودند که با بسیج نیروها
و گشت هوایی توسط هلیکوپتر، بدنهای مجروح و از رمق افتادهی آنان را پیدا میکنند،
رحیمبخش به تهران اعزام میشود و پس از 14 عمل جراحی و سه سال بستری در
بیمارستان، اندک جانی را باز مییابد.
آری
پیکر شهید ذوالفقاری به زادگاهش برای تدفین فرستاده شد، از آن زمان در جهادسازندگی
استان سیستان و بلوچستان، تنها در یادوارهی سالیانهی شهدا و در نمازخانهی جهاد
استان، با عکس شهید، مأنوس بودهایم و هیچ ارتباطی با خانوادهاش نداشتیم.
دو
سه هفته قبل، خواهری به موبایلم زنگ زد و خود را خواهر شهید معرفی کرد. او پیگیر گرفتن یکی از خدمات مسلمی بود که جهاد
استان به همهی خانوادههای معظم شهدای جهاد ارائه کرده بود. به او گفتم چرا این
همه دیر موضوع را پیگیری کرده است.
گفت:
«پدر شهید بیمار و افتاده است، به لهجهی آذری سخن میگوید، اصلاً نمیتواند فارسی
صحبت کند، بنابر این من اسناد و مدارک قدیمی را بررسی کردم و متوجه شدهام که چنین
خدمتی باید میگرفتیم.»
برای
بررسی و تهیهی مدارک، به او قول دادم و برای اینکه اطمینان خاطر یابد به او
گفتم: «شما فرض کن که الآن با خود برادر شهیدت صحبت میکنی، من خودم تا هر جا و هر
زمانی که این حق شما ثابت شود، کارتان را پیگیری میکنم.»
با
مدیرعامل مربوطه، با رئیس ادارهی امور ایثارگران فعلی و قبلی و سایر عوامل
مرتبط، موضوع را طرح کردم، اطلاعات کامپیوتری و فیزیکی موجود را بررسی نمودیم،
پروندهی شهید در امور ایثارگران را بازنگری کردیم، مدارک مورد نظر برای اثبات حق
خانوادهی این شهید، یافت نشد، اما همکارانم را در این خصوص حساس کردم و آنان نیز
با اعتقاد بیشتر به جستجو پرداختند.
نقل
کردند که حمیدرضا، محسن و غفور به ادارهی امور ایثارگران میروند و از مسئول
مربوطه میخواهند تا به ساختمان بایگانی راکد بروند و در اسناد آنجا برای یافتن
مدارک، وقت بگذارند و جستجو کنند، کار سختی بوده است، چون این بایگانی، نامنظم است
و به صورت فلهای در جایی قرار دارد که غبار سالهای ماضی بر آن نشسته است،
بنابراین کمتر کسی تمایل به چنین امری دارد.
به
اصرار غفور، به اتاق بایگانی راکد در گوشهای دیگر در محوطهی سازمان میروند،
غفور نقل میکند:
«آقای
اکرمیان، در اتاق را که باز کرد، با انبوهی از اسناد خاک خورده و درهم روبرو شدیم،
به دلم زد که خواستهی ما ناممکن است، اما انگار کسی مغزم را در اختیار بگیرد، از
انبوه زونکنهای موجود، به طور اتفاقی یکی را گفتم آوردند، به حالت استخارهای دست
روی اوراق گذاشتم و از یک قسمت، همان زونکن را باز کردم، در کمال ناباوری متوجه
شدیم که دقیقاً همان مدارکی که دنبالش بودیم، جلوی رویمان قرار دارد. جلالخالق،
خدای من این چه اتفاق معجزهگونهای بود.»
این
اتفاق، تأثیر زیادی بر روحیهی حمیدرضا، غفور، محسن و آقای اکرمیان گذاشته بود و
دهان به دهان در سازمان میگشت.
پروردگارا
روح یاران شهیدمان را از ما راضی گردان.
چرا سازمان دامپزشکی، نسبت به سلامت مردم سیستان بیتفاوت است و به وظیفه ی خود عمل نمیکند؟...
ما را در سایت چرا سازمان دامپزشکی، نسبت به سلامت مردم سیستان بیتفاوت است و به وظیفه ی خود عمل نمیکند؟ دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : anoorzaei1 بازدید : 157 تاريخ : جمعه 2 مهر 1395 ساعت: 9:03